دل من...

بوی بهشت،نشنیده اش هم خوش است...

دل من...

بوی بهشت،نشنیده اش هم خوش است...

انگشتر عقیق

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۴ ب.ظ

همه چیز،عادی بود؛

سلام و احوال پرسی...


اون لحظه ای که از آشپزخونه بیرون اومدم،

فکرمیکنم یه چیزی میخواست!

اما من حتی بهش نگاه هم نکردم،مثل همیشه...

راهمو کج کردم و رفتم تو اتاق!


عادت کردم؛به اینکه وقتی سر یه سفره نشستیم؛سرمو بلند نکنم!

همش تو عذابم...


وقت رفتن،مثل دفعات قبل نبود...

میخواست بره؛جدا از مامان خطابم کرد:"...خانم خداحافظ"

دفعه قبل که من راهی قم بودم؛باهمه خداحافظی کردم؛

ولی انگار اون شخص اونجا وجود نداشت!"ممکنه اینو به حساب بی اعتناییم بذاره،اما..."


سخته؛ولی قبول دارم!

بااینکه،همه چی واقعی بود...



  • دل من ...

نظرات  (۱)

  • بانوی گمنام
  • سلام دل من خوبی ؟
    نواشته های یه حُسن خوبی داره اینکه ادم وادار میشه کلی فکر کنه تا منظور رو بفهمه :)
    پاسخ:
    سلام بانوی گمنام؛
    خداروشکر...
    خوبه که نوشته هام خواننده ای مثل شما رو وادار به فکر کردن میکنه...
    :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">